شب «صائب تبریزی» غزلسرای بزرگ ایران به میزبانی گروه بین المللی هندیران و با حضور شاعران پارسی زبان برگزار شد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی موسسه فرهنگی اکو به نقل از روابط عمومی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، شب «صائب تبریزی» غزلسرای بزرگ ایران به میزبانی گروه بینالمللی هندیران و با حضور استادان، شاعران و هنرمندان کشورهای فارسی زبان در جمعه شب یازدهم تیرماه ۱۴۰۰ برگزار شد.
در ابتدای این نشست مجازی که با حضور فرهیختگان و شاعرانی از کشورهای ایران، هند، افغانستان، پاکستان، بنگلادش و...برگزار شد، دکتر علیرضا قزوه، پیرامون شخصیت، زندگی و آثار ِ منحصر به فرد صائب تبریزی، غزلی نوسروده با استقبال از شعر «صائب» مطالبی را به اشتراک گذاشت.
در این ویژه برنامه ادبی، استادانی از جمله علیرضا قزوه، غلامرضا کافی، مصطفی محدثی خراسانی، مهدی باقرخان، علی اصغر الحیدری، عزیز آذین فرد، سید سکندر حسینی، امیر عاملی و خانمها فلیحه کاظمی، زهرا میریان کرمی و فاطمه نانیزاد به ارائه آثار خود و نمونههایی از اشعارِ بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم کشورمان پرداختند.
آثار خوشنویسی هنرمندانی همچون استاد محمد احرار، استاد مسعود ربانی، استاد داریوش کاظمی و استاد محمد یساری نیز زینتبخش این برنامه بود.
نمونههایی از آثار ارائه شده را میخوانیم:
نیست ایران من و هندوستان از هم جدا
میشوند از سرد مهری دوستان از هم جدا
(صائب)
ما جدا هستیم، آری همچنان از هم جدا
نیست اما بر سر ما آسمان از هم جدا
فتنه میبارد بر این باغ خزانریز غریب؟
دشمنان یک جا نشسته، دوستان از هم جدا
جمع ما این سیبهای سرخ روی یک درخت
باز شد با باد عصیان خزان از هم جدا
ما یکی بودیم در هند و عراق و روم و چین
کرد ما را ای دل غافل زبان از هم جدا
ما حقیقت را فدا کردیم در پای مجاز
وای بر قومی که شد پیر و جوان از هم جدا
هی به ایمان و یقین یکدگر شک میکنیم
مردمانی در صف اندوه نان از هم جدا
گردنه بسیار و دزدان بی شمار و راه صعب
میرود با چشم بسته کاروان از هم جدا
قرنها قصاب استعمار ما را پوست کرد
گوشتها از هم جدا و استخوان از هم جدا
آه ای سنی جماعت! شیعه اهل سنت است
ما جدا ماندیم چون تیر و کمان از هم جدا
ای مسلمانان، مسلمانی به دست بسته نیست
وای اگر اسلام را سازد اذان از هم جدا
همچو صائب هشت سالی هست دل بستم به هند
نیست ایران من و هندوستان از هم جدا
«علیرضا قزوه»
درین بساط دگر روزی حلالی نیست
«صائب»
سخن، زلذّتِ هجر است و قیل و قالی نیست
خودم سؤالِ خودم هستم و سؤالی نیست
چگونه شیشه جان، نذرِ دوستان بکنم؟
که دستهای رفیقان، ز سنگ، خالی نیست
بیا به حرفِ دلِ پاک، گوش بسپاریم
همیشه رند، سزاوارِ گوشمالی نیست
بهارِ زودگذر رفت و باز، فصلِ خزان
نمانده است کمالی که با زوالی نیست
به فیضِ هجرِ تو هر روز، اشک میبارم
دلِ شکسته، گرفتارِ خشکسالی نیست
به چه امید من خسته باغبان باشم
که در کویر زمینِ دلم نهالی نیست
پس از درازی شبهای شکّ و شبهاتم
طلوعِ صبح، یقینی است، احتمالی نیست
«مهدی باقرخان، دهلی نو، هندوستان»
چه عاشقانه و رنگین بود هوای نجف
اگر دوباره بیایی به کوچههای نجف
غزلسرای دعا هست و ذره ذره نور
به گوش دل چو رسد بانگ ربّنای نجف
طواف کعبه عبث میکنی اَلا ای دوست
اگر به جان و دلت نیست آن ولای نجف
میان مروه شوق و صفای عشق مجوی
به غیر مروه مولا و جز صفای نجف
اگر زبان مرا میبرند و مشکل نیست
زبان دل همه گوید به حق، ثنای نجف
میان موج حوادث زمین نخواهم خورد
توکّل است و به کف دارم از عصای نجف
رها شدم ز همه بارهای محنت و غم
وزیده است ز جیب سحر، صبای نجف
به صحن سلطنت و تاج، یافت می نشود
هر آنچه یافت دل من ز بوریای نجف
نسیم صبح! اگر بگذری ز کعبه ناز
رسان به دوست که دارم به سر هوای نجف
بگو که شیفته تو هنوز منتظر است،
به یک اشاره انگشت تو، خدای نجف!
«علی اصغر الحیدری، شاعر فارسی زبان هندوستان»
«با کمال احتیاج، از خلق استغنا خوش است
با دهان خشک مردن بر لب دریا خوش است»
«صائب»
"هر کسی از ظن خود" یارکسی دیگر شود
آن زمانی را که دلها می شود پیداخوش است
صحبت از تکرارها و صحبت از فرجامهاست
روسفیدی در صف یاران خود، فردا خوش است
حرص و محنت را زمین بگذار تادل خوش شوی
خویشتن داری ز رسم مردم دنیا خوش است
روز وشب طی میشود تا صبح موعود جهان
میکنی از راه پستیها اگر پروا ، خوش است
میرسد روزی که دنیا چون گلستان میشود
لحظههایش مثل شیرین بودن رویا خوش است
همچو صائب خوش تراین باشد بگویی مصرعی
«درکمال احتیاج از خلق استغنا خوش است»
«زهرا میریان کرمی»
نیست ایران من و هندوستان از هم جدا
میشوند از سرد مهری دوستان از هم جدا
(صائب)
«مرز هند و ایران»
میشود عطر گل و این گلستان از هم جدا
یا شود این سقف زیبای جهان از هم جدا
گشته انسان اشرف مخلوق لیکن بی دلیل
میشود با هر بهانه این و آن از هم جدا
ما همه از یک رگ و ریشه به هم پیوستهایم
کی شود این ریشه فرهنگمان از هم جدا
مرزها با بازی بی رحم استعمار غرب
گشته این قوم بزرگ آریان از هم جدا
فرق بین ما فقط یک هدیه از سوی خداست
ابن آدم میشود آیا چنان از هم جدا
این تمدن این ثقافت حاصل هر دو بود
میشود آیا شود این جسم و جان از هم جدا
هر دو مرز پاک من ایران و هم هندوستان
میشود آیا شوند این دوستان از هم جدا