نادره "بانوی سخنور فرارود"

نادره "بانوی سخنور فرارود"
بخش اوّل

کلام و اندیشة والا و بالا همانند آب های رودخانه و چشمه‌ساران فیاض ورارود که با وسعت و وفور آب های شیرینش شهرة آفاق است، همواره در ورارود جوشان و روان بوده است و صاحبان اندیشه و افکار تازه روانی کلام را از آب ها و عظمت و استواری و عمق آن را از کوه های سرزمین خویش به وام گرفته‌اند. در این میان زنان، بانوان خلّاق این خطّه در کنار مردان به رقابت سالم پرداخته‌اند و گذشته از انک "شیران نر زاده‌اند" (به قول حکیم فرزانة توس) همچنین با شعر و غزل و چامه و چکامه‌های ماندگار مشغول بوده‌اند و در بوستان سرسبز ادب فارسی ای بسی گل های رنگین و معطر کاشته‌اند که نگهت گوارای آن هنوز به مشام جان ها می‌رسد و در این میان می‌توان از نام های معروف و شناخته شده‌، از جمله نادره، معظّم خان، معطرخان، زیبای خجندی، مهستی خجندی، فضیلت خجندی، شریفه بیبی عاجز خجندی، قنبرخان خجندی، دلشاد برنا، مستوره ماه محوی رمانی، راضیه آزاد، مخفی بدخشی، شمس النسای بصیرت، مطربة کاشغری، مهری، عصمتی، عایشه سمرقندی ... یاد کرد، که در اشعار شیوای خویش عواطف زن، مادر، افکار پیشقدم، اخلاقی و تربیتی و پند و اندرز را ارائه نموده‌اند که تحقیق و بررسی و معرفی آنها برای خوانندة فارسی‌زبان امروز، که در مورد احوال و آثار و زندگی آنان اطّلاعات اندک دارد، لازم و ضروریست.

بانوان سخنور ورارود بیشتر در نظم و شعر فعال بوده‌اند و در قوالب سنّتی شعر، غزل، رباعی، قطعه و مخمّس افکار و احساسات خویش را به قبای نظم کشیده‌اند، که در سراپای این اشعار درد و عصیان و عواطف زنانة خود را بیان نموده‌اند، که در این میان شکوه‌ از روزگار، بی‌عدالتی و ناله از محرومیت و ظلم زمانه و فشارهای ایّام، که در زمان حکومت های خودکامه و جاه‌طلب و عیّاش برخی حکام ورارود، که به عادی ترین حقوق انسان ها ارزش قائل نبودند و بویژه در مقام و منزلت زن کمترین توجه را ظاهر می‌کردند و زن را به عنوان وسیله و شیء می‌پنداشتند، بیشترین جایگاه را داشته و به شعر به عنوان تنها تکیه‌گاه و وسیلة راز و نیاز و تخلیه نمودن احساسات باطنی روی می‌آوردند. این دردنامه‌ها در شرایطی، که زن را در انزوا و به دور از هر گونه حق بیان مطلب و اندیشه می‌دانستند، از کنج منازل و حرم سرا و کلبه‌های احزان و بدون دسترسی بر عادی ترین وسایل چاپی و نشر از زبان بر زبان و از سینه به سینه بر جوامع و نسل ها نقل می‌یافت، که طبیعی است در این میان سروده‌های مهجور آنان دچار تغییر معنی و محتوا و گاه بر اثر این محرومیت ها و عدم امکانات دچار نابودی و زوال شده است، که نوشتة مورخین و اهل تحقیق در این زمینه فراوان است و بر این مهم تأکید داشته‌اند، ولی رویّهمرفته این اشعار صرف نظر از این عواقب و اثرات مهلک تا به امروز رسیده و طراوت و شادابی و اهمیت خود را حفظ کرده‌اند. به ندرت می‌توان از تهیه و تدوین و جمع‌آوری دیوان و بیاض و نسخه‌های مکتوب آنان خبری دریافت، که خوشبختانه به بخت گویندگان گاه امیر آگاه، وزیر خبره و یا افراد واقف این سروده‌ها از جور روزگاران در امان مانده و حفظ شده‌اند که دیوان نادرة اندیچانی و یا اندیگانی نمونه‌ای از این امر است.

نادرة اندیجانی (اندیجان، 1792-1842م. ، 1258ق .) از سخنوران بلندآوازه و دوزبانة فرارود که با دو زبان فارسی تاجیکی و ترکی چغتایی شعر می‌سرود، در خاندان رحمان قلی خان، حاکم اندیجان زاده شد.

نام اصلی وی ماهلرآیم بود و با تخلّص های نادره، کامله و مکنونه شعر می‌سرود. و در سال 1222 ه. به عمرخان، حاکم مرغیلان که طبع شاعری داشت و با تخلّص "امیری" با فارسی و ترکی شعر می‌گفت، ازدواج کرد. عمرخان در سال 1238 ه. درگذشت و نادره که از "استاد و ولی‌نعمت خود" محروم گشت، در سوگ او چندین مرثیه جانسوز نوشت. نادره از زنان فاضل، روشنفکر و بااستعداد زمان خود بود و در رشد حیات ادبی و فرهنگی کشور نقش باسزایی گذاشت. در دوران زندگی او میان حاکمان بخارا و خوقند مبارزه و رقابت های شدید به میان آمد که شاعر را تحت تأثیر عمیق قرار داد و این پریشانی و ناراحتی در اشعار او به روشنی مشاهده می‌شود. پس از درگذشت عمرخان پسر 14 ساله‌اش محمّدعلیخان به تخت شاهی نشست، امّا امور ادارة کشور در دست نادره بود. و او را در ادارة حکومت مشورت های سودمند می‌داد. امیر نصر‌الله منغیت، امیر بخارا در سال 1258 ه. به خوقند لشکر کشید و این ملک را تحت تسلّط خود درآورد و بسیاری از اهالی این شهر، از جمله نادره و پسرش را کُشت. نادره در مدّت بیش از سی سال همواره از اهل ادب و هنر حمایت می‌کرد و اهل فضل را در دربار جمع آورد و نیز در رونق و رشد بازارها و مسجد و مدارس خدمات فراوان انجام داد و چندین مسجد، مدرسه و کاروانسرا بنیاد کرد.

نادره صاحب "دیوان" فارسی و ترکی است. دیوان او فراگیر بیش از 10 هزار بیت است که بیشترین آن را غزل تشکیل می‌دهد. دیوان کامل او در سال 1963 در تاشکند منتشر شده است.

نادره پس از درگذشت شوهرش، امیر عمرخان، والی خوقند دستور تهیة دیوانش را داد، که این دیوان با خط نستعلیق جعلی در کاغذ خوقندی و در 132 صفحه است، که در مقدّمة آن شاعر دلیل تهیه و تدوین و انتخاب تخلص "مکنونه" را به عنوان تخلّص انگونه می‌آورد: "در این مثبت منکوهة مستورة مرغوبة او و عفیفة دلپذیر محبوبة پردة عفّت و سلطنت پناهی، سایه‌پرورد خیمة هشمت و پادشاهی، گوهر محیط نسب و کمال، دُرّ نایاب صدف عزّت و اقبال، در شیوة فقراپروری مسلّمة خاص و عام، در ادراک و مشق اشعار دلپذیر ضعیفه‌ای (بود) بهتر از هزار مرد خردمند، اوصاف حمیده و خصلت های نکوی او از حد افزون و از شمار بیرون بود.

لیکن این غلام نمک‌خوار را از آن مستورة حرم عفّت از این بسیار سخن گفتن از ادب دور بود، مختصر نمودیم. خلاصه الکلام، آن تاج النسا مخدَّرة پردة عزّت و الا، گاهی به حسب خوشی اوقات از غزل های بسیار جمع گردیده ، به فرمان عالی و آن اشعار در این مجموعه جمع نموده شد... به صواب‌دید غلامان معنی پسند و خادمان فطرت بلند تخلّص آن گوهر مستورة صدف عفّت و جهان پناهی مکنونه مقرّر و معیّن گردید.

 

 این نام شد به شعر نشان بیان او،

 آری، تخلّصیست موافق به شأن او.

 اقبال یافت فهم معانی ز فطرتش،

 رونق گرفت شعر به دور و زمان او!

 
نادره سرایندة عشق و محبّت صمیمی و به دور از هر گونه ریو و ریاست و این موضوع، یعنی عشق در حقیقت جانمایه ادبیات فارسی را تشکیل می‌دهد و شاعر پاکدل نیز در این عرصه دنباله رو گذشتگان است و مسیر آنان را ادامه‌ می‌دهد و می‌گوید:

 از کتاب عشق چندین داستان دارد دلم،

 همچو داغ لاله از سودا نشان دارد دلم. 

 و؛

 در محبّت بوالعجب افسانه‌ها انگیختم،

 در جهان آوازة این داستانم می‌رود

  دکتر محبوبه قادرآوا، محقّق و پژوهشگر تاجیک که در سال 1967 انتشارات "عرفان" در شهر دوشنبه "دیوان" نادره را در تهیة ایشان با حروف سیریلّیک با شمارگان 9 هزار نسخه منتشر کرد، دربارة جایگاه نادره در ادبیات فارسی و اهمیت اشعار او چنین می‌نویسد: " نادره زنی با صبر و طاقت، بامتانت و قوی‌اراده‌ای بود. او به همه گونه دشواری ها تاب آورده، می‌کُوشید که آنها را از سر راه حیاتش برطرف کند. او شاعرة آزادفکری بود و تنها به امر دل پاک خود اطاعت داشت، نداهای پرحرارت آن را در شعرهایش افاده می‌کرد. در بسیار اثرهایش  که واقعه‌های حیات را انعکاس می‌نماید، مسئله‌های عمدة زمان و طلب زندگانی را دلیرانه و اکثراً آشکارا به میان می‌گذاشت.

 شاعر در برخی غزل های شورنگیز و هیجان بخش خود آتش دل های پاره را بیان کرده و به تصویر حیات تلخ و تند و روزگار تیره و تار زمانش با مهارت بلند پرداخته است.

 زاهد خشک، از چه می‌پرسی ز حال زار من؟

 سینة پرحسرتی دارم، جوابم آتش است.

 در کلامم نیست، مکنونه به غیر از سوختن،

 دفترم مجموعة داغ و کتابم آتش است.

  اگرچندی که نادره در درگاه خان می‌زیست، امّا از ناکامی و نبودن روز روشن و خرسندی می‌نالید، از جبر و جفای فلک، از بی‌وفای و ظلم یار شکایت داشت. افسوس ها می‌خورد و بعضاً از حیات مأیوس می‌گردید؛

 جز غمت بر دل افگار نمی‌دانستم،

 جز محبّت به رهت کار نمی‌دانستم.

 من ندانم که چه کردم ز وفا کوتاهی؟

 تا به این رتبه جفاکار نمی‌دانستم.

 یک نفس خاطر خوش نیست مرا، مکنونه،

 جبر یار این همه بسیار نمی‌دانستم.

   به هر صورت، نادره هرچند همسر والی خوقند، امیر عمرخان که و نیز دستی در شعر و ادب داشت و میان آنها گاه مناظره‌های منظوم صورت می‌گرفت (چنانچه استاد صدرالدین عینی، بنیان گذار ادبیات نوین تاجیک در "نمونة ادبیات تاجیک" می‌نویسد: "اندیجانی است و زوجه (همسر. ش.ش.) امیر عمرخان والی خوقند است، وفات عمرخان 1237 هجری است. از روی شنید، نادره را در فارسی و ترکی دیوان مکمّل است. حیفا که بنا بر متبوع نابودنش دیدنش میسّر نشد. در مجموعة "بلم اوچاغی" که در تاشکند در سال (1923-15 می) (شمارة 2-3) نشر شده است، ترجمه حال(شر حال. ش.ش.) و اشعار ترکی‌اش نقل شده باشد هم، اشعار فارسی‌اش ذکر نشده است. تنها از "تواریخ خمسة شرقی" سؤال و جواب فارسی زیر به نام و از روی گمان نقل کرده شده است.

سؤال و جواب

سؤال عمرخان: زیر دامان تو پنهان چیست، ای گل‌پیرهن؟

جواب نادره: نقش سمّ آهوی چین است در برگ سمن!

عمرخان: باز تشبیه دگر کن، تا بگردم از سرت!

نادره: غنچة سیراب را ماند که نشکفته دهن!

(استاد صدرالدین عینی، نمونه ادبیات تاجیک، به کوشش علی رواقی، تهران، سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی، 1385، ص 91-92)

 ولی همچنان که گفته شد، از دست زمانه بسی رنج و غم کشیده و این درد اورا مجبور به فریاد می‌کند. جایی که می‌گوید:

 چون نصیبم همه ناکامی و مأیوسی شد،

 خاک بر گردش این عالم و دور ایّام!

 عمر بگذشت چو، مکنونه، به نامنظوری،

 یک نگه بر من آواره ندارد انعام.

  در جای دیگر می‌نویسد:

 عمریست بر مرام دل زار می‌تپم،

 یک بار هم نرفت فلک بر مرام من.

 و یا:

 با ما نگشته تلخی ایّام کارگر،

 دارد علاج آن بت شیرین‌زبان ما.

  به هر روی، نادره در ادبیات فارسی‌زبان قرن 19 ورارود به عنوان سرایندة آزادی و افکار انسان دوستی و ترقی‌خواه و زنی، که در اشعارش علیه ظلم و بیداد زمانه صدا بلند کرده، یاد می‌شود و در شمار خوبان نیکنام پارسی گوی یاد می‌شود، که در زیر چند غزل و به عنوان نمونه در خدمت علاقه‌مندان کلام موزون قرار می‌گیرد؛

 

انتظارم بر تو، ای سرو خرامانم، بیا،

جان به کف ایستاده‌ام، برخیز، جانانم، بیا.

 

چند از ناز و تغافل تند می‌رانی سمند،

مردمی کن؛ پای نه در چشم حیرانم، بیا.

 

صبح وصل من ز خورشید جمالت نور داشت،

شام هجران تیره شد، ای ماه تابانم، بیا.

 

بی تو در کنج ندامت درد هجران می‌کشم،

وارهان ای سرو ناز، از درد هجرانم، بیا.

 

چشم خواب‌آلود من راحت ندارد بی رخت،

تا بیاساید دمی مژگان به مژگانم، بیا.

 

ای بهار ناز، چون گل های باغ، از رفتنت

چاک چاک است از گریبان تا به دامانم، بیا.

 

سرو دلجویت گر از گلزار دامن می‌کشد،

در ریاض جویبار دیده بنشانم، بیا.

 

چشم حیرانم پر طاووس انشا می‌کند،

همچو گل بی‌پرده، ای رشک گلستانم، بیا.

 

از خیال زلف او مکنونه پُر آشفته‌ام،

ساعتی بر پرسش حال پریشانم، بیا.

***

ای باد، بر ز تلخی هجران پیام ما،

شاید که بشنود بت شیرین‌کلام ما.

 

مجنون و ما به راه جنون گام می‌زنیم،

تا نام عشق ختم شود بر کدام ما.

 

تا حشر زان زمین گل و شمشاد سر کشد،

هر جا گذشت سروقد خوش‌خرام ما.

 

می‌خواستیم سوز دل و سینة خراب،

آخر، جفای عشق برآورد کام ما.

 

عمریست از غبار درش سرمه آرزوست،

بر آستان او که رساند سلام ما؟

 

شب ها چو شمع دود برآورد از جگر،

یا رب، ز هجر او که کشد انتقام ما.

 

ما را مخوان به محفل عشرت که بی لبش

زهرابه است رشحة عیش مدام ما.

 

مکنونه هم ز خاک‌نشینان کوی اوست،

باد صبا رسان به سگ او پیام ما.

***

دوستان، گویید دلدار شکرخای مرا،

کز تبسم جان دهد افسرده اعضای مرا.

شام عمرم در سیه‌بختی به تاریکی رسید،

باخبر سازید یار ماه‌سیمای مرا.

گر به سیر راه عشق او نگردد پایمال،

بشکنید از سنگباران ستم پای مرا.

در خیال یار، چون نظاره، جانم می‌تپد،

گر به یاد آرد کسی روزی تماشای مرا.

راستی های فغان و آه من معلوم نیست،

سرو موزون قامت خورشیدبالای مرا.

من غبار دامن خورشید دارم آرزو،

خنده می‌سازد خرد این سعی بیجای مرا.

همت عشقم نبیند بر سریری سروری،

بخت اگر بر آستان او دهد جای مرا.

چرخ دون، دلدار بی‌پروا و افغان بی‌اثر،

ای خدا، رحمی، دل اندوه فرسای مرا.

شعر من مکنونه تأثیر دگر دارد به دل،

نیست غیر از درد دل معنی سخن های مرا.

 

***

ای دل دیوانه، از غم شاد باش،

از هوس های جهان آزاد باش.

 

چشم پوش از جلوة موزون قدان،

طالب آن سرو هوری زاد باش.

 

کام جویی از لب شیرین او،

مدّتی در کوه غم فرهاد باش.

 

غمزه را تعلیم مشق ناز کن،

در طریق دلبری استاد باش.

 

جلوه‌گاه ناز او خواهی شدن،

ای دل ویران من، ‌‌آباد باش.

 

رفت از دست تو دامان وصال،

بعد از این در معرض فریاد باش.

 

آخر هر مشکل آسانی بود،

بعد از این مکنونه از غم شاد باش.

***

سال ها شد، که اسیر قد بالای توام،

عمرها شد، که گرفتار تمنّای توام.

 

گرچه هیچم به ره عشق تو مانند غبار،

هر چه باشم چو زمین فرش کف پای توام.

 

بر پریشانی حال دل من رحم نما،

عاشق سوختة زلف سمن‌سای توام.

 

سیر قُمری به هوای قد سرو است بلند،

دولتم بس که چنین واله و شیدای توام.

 

رفت صبر از دل و راحت ز تن و هوش ز سر،

رحم کن، غمزده و بیدل و رسوای توام.

 

تا به کی تلخی هجر تو ندانم، باشد؟

به هوس دلشدة لعل شکرخای توام.

 

ای گل تازه، ز مکنونه مکن قطع نظر،

گرچه خارم، همه تن فرش کف پای توام.

***

ریخت دوران شربت تلخ اجل در جام تو،

تلخ کرد ایّام آب زندگی در کام تو.

 

اوّل آن اوج کمال قدر و آخر این زوال،

خلق حیرانند در آغاز و در انجام تو.

 

حالیا در گریة زار است چون ابر بهار

همچو گل هر کس که می خندید در ایّام تو.

 

بر سر ایوان عمرت، نغمه زد مرغ اجل،

ای به نیکی شهره تا روز قیامت نام تو.

 

در بهشت جاودان زیرا که با خود بُرده ای،

زاد راه آخرت، یعنی که لطف عام تو.

 

هم نشینت هر نفس هوری سرشت دیگر است،

خسته شد مکنونه اندر هجر بی‌آرام تو.

 

 

شاه منصور شاه میرزا،

ادب پژوه تاجیک

 

 

 

۷ تیر ۱۳۹۹
تعداد بازدید : ۴۴۸
کد خبر : ۲,۰۶۵

نظرات بینندگان

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.