قمبرخان خجندی از بانوان سخنور خجند تاجیکستان، در قرن 19 به سر برده است. مورخین سال تولد او را 1225 هجری در کوی چهارشنبه مهلّة مسجد سور خجند نوشتهاند.
وی تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش فرا گرفت و در مدرسه با اشعار شعرای معروف فارسی گوی، سعدی، حافظ و جامی آشنا شده و بر آنها دل بست. با ابتکار او در خجند مدرسهای بنیاد یافت، که دخترانش نیز در آن تحصیل میکردند. از قمبرخان خجندی بیاضی باقی مانده است، که حاوی چهل و پنج غزل و دیگر اشعارش را دربر میگیرد. وی با زبان های فارسی و ترکی شعر مینوشت و اکثر آنها در موضوعات شکوه از روزگار، اخلاق و عشق و ستایش فضایل انسانی میباشد که در نوع سنّتی شعر، غزل سروده شدهاند. در غزل او بیشتر از آرایههای تشبیه، استعاره، تلمیح و تضاد کار گرفته است. وی مادر معظّم خان و معطرخان، شاعران دیگر این خطّه میباشد.
زبان غزل های قمبرخان ساده و روان بوده و دربارة او در کتاب "یاد یار مهربان" و مجلّههای "رودکی" و "زنان تاجیکستان" مطالبی منتشر شده است. چند نمونه از اشعار این شاعر که در سال 1298 هجری وفات یافته، تقدیم میگردد.
تواضع پیشه کن، جانا، نگاهت در نظر افتد،
مکن گردن فراز اینجا، چو نی آخر به سر افتد.
شوی محرم به وصل آن بت زیبا شبیخون زن
به روی برگ گل شبنم نمیبینی سحر افتد...
***
وا دریغا فرصت عمر عزیزت شد تلف
ای به غفلت مانده غافل از قرین ناخلف
تو اگر آگه ز اصل خلقت خود میشدی،
گوهری بودی و گشتی ای دنی سنگ خزف.
روز و شب در خردن و خفتن تویی همچون بهیم،
بندة نفسی مشو منبعد بخور کمتر علف!
گوهر مقصود این بهر عمیق بیکران
مدّعا باشد به یک لقمه قناعت چون صدف.
تا به کی باشی پی نفس و هوا، ای بوالفضول
راه میرو تا که باشند همنشینانت صدف.
ای خجندی، زیر این چرخ کبود پرجفا
تا توانی یک دل آزرده را آور به کف.
***
بلبل دانا مکن همصحبت زاغ خسیس
کام نطق خوشنوا را چون دهان مار تلخ.
هر کرا نبود اگر همصحبتش خوب و لطیف
در مذاقش زندگی چون شربت کوکنار تلخ.
***
جهان گر به کامت نگردد چه سود؟
خلایق غلامت نگردد چه سود؟
به بزم معیشت در این زندگی
شرابی به کامت نگردد چه سود؟
به محفل علمت غنی و قوی
رموز کلامت نفهمد چه سود؟
نهاده کمند مدام حرص و آز
چو صیدی به دامت نافتد چه سود؟
***
تا به کی خوابی به غفلت بیخبر ز- اسرار صبح
خیز، ای عاقل، نگر با طلعت دیدار صبح.
علّت درد دلت را تا به کی جوی دوا
گر شفا داری تمنّا، رو تو شو بیمار صبح.
خردن و خفتن شعار خود مکن همچون بهیم،
باش اکنون، ای برادر، یک شبی بیدار صبح
ای خجندی، ناله کن شب تا سحر چون عندلیب،
غنچة گل بشکفد از نشئه گفتار صبح.
***
به عالم از همه غم ها فراق بیکسی مشکل،
ز فکر زندگی اینجا فراق بیکسی مشکل.
اسیر فرقت یارا خفیف و زار و بیما را،
به ره غم ها گرفتارا فراق بیکسی مشکل.
تغافل تا به کی سازی به آزار من مسکین،
حبیبا، مهوشا، جانا، فراق بیکسی مشکل.
به روز مرگم، ای یاران نسازید ناله و افغان،
بیارید بربط و مطرب، نوازید چنگ خوشالحان.
به گرد تابوتم سازید غریبان بیکسان رقصی،
دریغ و حسرت و افسوس نوا سازید دستافشان.
نگوید زاهد خودبین برای تعزیه آن روز،
بخوانید عاصی مسکین فقیر و عاشق و رندان.
***
تیر نگاه جانان کرده مرا نشانه،
شد سینهام جراحت خود را کشم کرانه.
گفتم رسان به وصلت روزی به اجز و زاری،
گفتا بیا زمانی در صحبتم شبانه.
گفتم شدم غلامت، من صدقة کلامت،
گفتا مکن ملامت با مردم زمانه.
گفتم صبا به کویت ساز گذر پیامی،
گفتا مگو سلامی قاصد مکن روانه.
گفتم بیا حبیبم درد مرا طبیبم،
گفتا دوا ندارد با من مکن بهانه.
گفتم اگر بمیرم از فرقتت نگارا،
گفتا کنم نمازی از بهر تو دوگانه.
گفتم کجا بجوید وصل ترا خجندی،
گفتا دل شکسته آن دلبر یگانه.
شاه منصور شاه میرزا
ادب پژوه تاجیک