معطرخان خجندی از شاعران معروف ماوراءالنهر است که با دو زبان فارسی و ترکی شعر می سرود. وی دختر میرسعید و قمبرخان، شاعر خجندی است که در سال 1835 در طراز جهان، خجند به دنیا آمده و در سال 1895 در همین شهر وفات میکند.
وی خواهر معظم خان خجندی، شاعر دیگر خجندی میباشد. تحصیلات ابتدایی را در نزد پدر و مادر در زادگاه فرا گرفت و مدّتی نیز همراه شوهرش در شهرهای دِژَک (جزّخ)، سمرقند و پسکنت به سر برد. در اشعارش که بیشتر غزل میباشد، با زبان ساده و روان و فصیح به شکوه از روزگار، فقر، تصویر فصول سال میپردازد. وی اشعار خود، مادرش، قمبرخان و خواهرش معظمخان را در مجموهای فراهم آورده است. از او اشعار اندکی برجای مانده است. پیرامون زندگی و آثار او در کتاب "شاعرههای تا انقلابی خجند" (ا.شادی یف، دوشنبه، 1976) اطّلاعاتی آمده است. نمونه ای از اشعار او:
در این گلشن نشستم چون اسیران یمن محتاج،
چو بلبل ناله دارم اشکریزان در وطن محتاج.
در این ایّام غمپرور چه حاصل کردم اندر بر،
صدا از کاروان آمد، وجود اندر کفن محتاج.
در این میدان بیدرمان نچیدم یک گل خندان،
به حالم سنبلان حیران و من در این چمن محتاج.
***
خداوندا به مأیوسی دلم را مبتلا کردی،
نهال قامتم از بار محنت خم دوتا کردی.
الهی، نخل عمرم را به دردها آشنا کردی،
دل آیینهام افگار و رنگم کهربا کردی.
همان گلشن که از تکرار نعت بلبلان بشکفت،
عجب از صحبت گل عندلیبان را جدا کردی.
به چندین حرص و مال و ملک به حال خود نظر کردم،
تن آزردهام را روزن چشم هما کردی.
خداوندا، عجب حال زبون دارم که حیرانم،
همان دیو رجیم است این که از قهرت بنا کردی.
به زندان جهان حرف نفس آغشتة غربت،
همان ایوب صابر را به محنت مبتلا کردی.
دریغا، حسرت یعقوب را با رنج و محنت ها،
جفاکش عاشقان خویش را همچون فنا کردی.
گهی از قهر میسوزی، گهی با لطف میبازی،
همان یوسف برنا را به زندان مبتلا کردی.
***
دلم از سردی فصل زمستان زار مینالد،
نفس در خون دل پیچیده طوطیوار مینالد.
به فرمان الهی برف نو با ما نزول آید،
شود یخ تخته تخته جملة جویبار مینالد.
ز مخلوقات و حیوانات تا آدم فغان کردند،
همه از وهم برف و ژالة بسیار مینالند.
طعام با نزاکت لب و دندان به هم پیچ کرد،
مژه در ابروان چون خنجر خونخوار مینالد.
نه انگشت ماند و نه هیزم، نه توت و سیب و زردآلو،
غزات خشک تر آمد که میدان زار مینالد.
یتیمان رنگزرد و آه سرد از دل به جوش آرند،
به زیر آستانه دیدة خونبار مینالد.
همه با نفس سگ آواره در صحرا و در یاوان،
نمیداند اجل با جان او صد بار مینالد.
ملک آید به امر بردن جانت که درمانی،
چو صیدی در اجل افتی که دلبر زار مینالد.
دهن از هرزهگوی مختصر کردم که ای دلدار،
که شاید این زبان با ذکر حلقم زار مینالد.
***
ز انقلاب گردش ایّام میگردم خراب،
دام دانه مینماید قیدهای بیحساب.
زال دنیا در بغل دارد هزاران مشتری،
عاقلان کی شیوة او را همیگویند جواب.
صبح عیشم گل نکرد و شام غربت دررسید،
بیخ روزه عمرم آخر گشت، قدم شد دوتاب.
گر فتد لرزه به اعضایم ز تن جانم جدا،
عاقبت مجروه گردد جان شیرین از شباب.
تو ایمان کن اندر آن دم از فریب آن لعین،
شد جگرها پاره پاره عقل لال و دل کباب.
تختة تابوت میآرند چون روحانیان،
گر بپرسد خیر از شرّم، چه گویم من جواب.
گرچه از بد بدترم، یا رب، به حق مصطفی(ص)،
لایق چشم شفاعت کن، معطر، دل خراب.
***
این عجب دردیست میبینم که کار از دست رفت،
غم ز حد بگذشت، دردم را مدار از دست رفت.
بخت و اقبال زبون گردیده را تدبیر چیست؟
مملکت بگرفت لعین و پود و تار از دست رفت.
عاقلان شطرنج باز و ناکسان اهل سخن،
نکتهسنجان عدالت، نامدار از دست رفت.
از لباس فقر تنگی داشت و شد قیصرنما،
کجکلاهان زیر خاک و کاسه دار از دست رفت.
زینت افزایان چرا سودای باطن میکنند؟
نقد این کیسه تهی و دلفگار از دست رفت.
گرم بازار است محشرگاه دنیا بیثبات،
یک گلی ناچیده فصل نوبهار از دست رفت.
صد کف افسوس بر عمر معطر دردمند،
بی عبادت، بی فضایل برقرار از دست رفت.
شاه منصور شاه میرزا