رئیس مؤسسه فرهنگی اکو
عصر دوشنبه و شب نیمه شعبان شماره 27 خیایان پردیس حال وهوای دیگری داشت. مردی از جنس ایران، ستبر چون دماوند و لطیف چون غزلهای حافظ شیرازی آهنگ موسسه فرهنگی اکو کرده بود. کشیده و لاغرتر از گذشته ، نگاهش مانند همیشه به دوردستها. بلند قامت چون سرو، سراپا عزم چون آرش کمانگیر، سپید روی بسان کمال الدین .
همه بزرگان هنر و مشایخ سینما به او که می رسند الف قامتشان به احترام این پیر دیر سینمای ایران دو تا می شود. جمشید مشایخی آمده بود تا دست مریزادی بگوید و حمایتش را از کار برای فرهنگ اعلام نماید. آمدنش بهترین عیدی برای کارکنان موسسه فرهنگی اکو در شب نیمه شعبان بود.
او مانند همیشه بی درنگ یادی از پاریس می کند و رخداد چهارسال پیش در کاخ اکتشاف شانزه لیزه را یکی از زیباترین خاطره های زندگیش می خواند. چهار سال پیش به عنوان رایزن فرهنگی کشورمان در اندیشه بزرگداشت هانری دوفه شه کور بودیم. مردی که تمام عمرش را با حافظ سپری کرد و تمام دیوان را به فرانسه برگرداند. پس از سی سال زندگی با حافظ، دوفوشه کور معتقد است همچنان سّر "یار" را نگشوده ونتوانسته است معادلی در خور برایش در زبان فرانسه پیدا کند. او سی سال کوشید و به بیان خودش بسی رنج برد در این سال سی. اوبی تردید آرزوی گدار معمار فرانسوی بارگاه حافظ را برآورد و اقیانوسی تازه از دریای معرفت بر روی همزبان خود گشود.
کاخ اکتشاف کلید واژه روزهای خوش برای پیر دیر سینمای ایران است. گنبد زیبا و با شکوه این کاخ از دوردستها نگاه هر بیننده ای را به سوی خود می کشاند. سردر زیبا و پر جلالش بر رونق معروفترین خیابان جهان دو چندان افزوده است. کاخ اکتشاف شهر علم است و هرروز هزاران هزار نفر از این کاخ به دنیای علوم گوناگون سر می کشند. در طبقه دوم و در رصد خانه زیبای نجومش ، با ناخدایی دنی سوآ هر روز صدهها نفر از زمین به آسمانهای پر ستاره سفر می کنند و برای دقایقی خود را در اوج کهکشانها احساس می کنند.
این کاخ بهترین جایی بود که میتوانست شاید برای اولین بار پذیرای سفری واقعی و نه مجازی از خاک به افلاک باشد. کاخ اکتشاف می توانست دست کم برای یک شب هم که شده از فیزیک و هر آنچه که از جنس ماده بود گذر کند و سفری رندانه به خرابات و میخانه را بیازماید. شبی برای حافظ و گرامیدشت سی سال تلاش استاد هانری دوفه شه کور در این کاخ پر رمز وراز زیبا می نمود.
هیچ راهی بر حافظ بسته نیست. به سرعت برق همه چیز آماده شد. دوفه شه کور که بارها برای معرفی دیوانش به کشورهای مختلف به غیر ازایران سفر کرده بود گویی دیگر طاقتش به طاق رسیده و چشم انتظار دست نوازشی از دیار حافظ بود . بی درنگ و به رغم خستگی و کسالت با اشتیاق پذیرفت. هفته های آخر رایزنی فرهنگی ام بود. برای بزرگداشت دوفه شه کور باید مردی از جنس حافظ و سعدی، مردی به رنگ ایران چنین رسالتی را انجام می داد. جمشید مشایخی بهترین گزینه بود. وقار و ادب ایرانی و تواضع و فروتنی اش او را به آقای اخلاق سینمای ایران تبدیل کرده. او به شایستگی می توانست نماینده ملت ایران باشد.
استاد مشایخی در آن روزها دلگیر و آزرده خاطر بود و دوستدارانش از حال و ضعش غمگین. با شنیدن این پیشنهاد مانند همیشه خود را خاک پای حافظ و حافظ شناسان خواند و قتی که دانست که قرعه فال را خود حضرت حافظ به نامش زده، درنگ را روا ندانست و با پای عشق کریمانه قدم به دیار فرانسه نهاد. او که از شرق و دیار خورشید و "خور" برآمده بود، با خود گرمی و نور آورد. پاریس از آمدنش به وجد آمده بود. کاخ اکتشاف بی تاب بود. دنی سووآ مرد ستاره ها و نجوم فرانسه نیز خود را برای سفری متفاوت به آسمانها آماده می کرد. کامیل مدیر ایرانی دپارتمان فیزیک سر از پا نمی شناخت. پاریس بی تاب استقبالی پرشکوه از حافظ و حافظیان بود.
گروه کوبان از هفت خوان رستم گذشت تا سراسیمه خود را به کاخ اکتشاف برساند و ورود استاد مشایخی را به این دیار جشن بگیرد. روزنامه لوموند در صفحه نخست خود تصویری از ورود دیوان حافظ به درون کاخ اکتشاف را به چاپ رسانده بود. شب حادثه رسید و کاخ اکتشاف پر از جمعیت شد. دف نوازان گروه کوبان به قول ژان دورینگ بر طبلهای بیدارباش شرق به غرب می کوبیدند و ناله های دلتنگی که از سینه های سوخته نی در سرسرای کاخ اکتشاف می پیچید، سرشک بر دیدگان ایرانیان دورافتاده از حافظیه جاری می کرد.
در پشت صحنه اما غوغا بود. هانری دوفوشه کور و جمشید مشایخی گویی سالیان درازی بود که همدیگر را می شناختند و به جبر زمانه از هم دورشده بودند. آنها که چون دو یار دیرینه یکدیگر را در آغوش گرفته بودند چشم در چشم هم دوختند و بی آنکه خود سخنی بگویند ناگهان و بی اختیار هر دو دست در دیوانهای خود بردند.هر دو همزمان آغاز به غزل خوانی کردند. باور نکردنی بود. رند شیرازی این دویار دیرین و دو آشنای ناشناس را بر سر یک سفره نشاند و هردو غزلی از حافظ را نجوا کردند. نفسها در سینه حبس شد، استاد مشایخی اشک می ریخت و هانری دوفه شه کور می گفت که مزد سی سال تلاشش را گرفته است.
تصویر این تابلوی زیبا کمال الملکی دیگر را می طلبید تا اثری جاودانه تر از تاریخ بیافریند. سازهای کوبان سوزدل حاضرین را به آسمان می برد. همه در شوق دیدار بودند، دیدار دویار دیرین. در میان غریو مردمان به وجد آمده، دوفه شه کور و استاد مشایخی روی صحنه آمدند. کاخ اکشتاف را تاب این همه بی تابی نبود. مشایخی با صدای دلنشینش حافظ خواند و از طرف ملت ایران لوحی و هدایانی را پیشکش سی سال تلاش دوفه شه کور کرد. شب حافظ و بزرگداشت ملت ایران از مترجم دیوان حافظ به پایان رسید و خاطره ای فراموش نشدنی برای همیشه باقی ماند.
امروز چهار سال از آن رخداد زیبا می گذرد. استاد مشایخی از کسالتش می گوید. آن روزها را همچنان یکی از بهترین خاطرات زندگی اش می داند. او اگر چه دورانی سخت از بیماری را پشت سرگذاشته اما همچنان با حرارت از فرهنگ می گوید. اسلام وایران را دور روی یکی سکه می داند. چون دماوند نگاهش به دور دستها است از اینکه دماوند مورد بی مهری است نگران است.
برای میراث فرهنگی کشور دلش شور می زند. طرحی برای ساخت فیلمی برای شاهنامه دارد فیلمی که او در ذهن دارد از دماوند آغاز می شود ودر آخر نیز به دماوند می انجامد. استاد مشایخی ادبیات ایران را نشانه ادب ایرانیان می داند و شاهنامه را شاه بیت ادب این ملت بی همتا می خواند. زانو زدن و شاگردی تا پایان عمر را میوه تربیت اسلامی و ایرانی می داند و خود را بارها و بارها شاگرد می نامد. بر این باور است که بزرگترها باید با کمال میل و ادب به مقام شاگردی شاگردان دیروزشان بنشینند و از اینکه استادامروزشان، شاگرد دیروزشان بوده، به خود ببالند.
او این سخن را محکم و با اعتقاد می گفت وبا تمام وجود بدان باور داشت. هنگام وداع نشستن بر صندلی عقب را خلاف ادب دانست و کنار راننده نشست. با همه همکاران از خدمه تا مدیران یک یک خداحافظی کرد و با همه عکس گرفت و همه را مورد مهربانی قرار داد. نگاههایی که با عشق او را بدرقه می کردند دانستند که چرا در گذر زمان و در بین هزاران هزار چهره مشهور و بازیگر و هنرمند توانا، جمشید مشایخی لقب آقای اخلاق سینمای ایران را سزاوار است. او حقیقتا مرد اخلاق و پیر دیر سینمای ایران است.
عمرش دراز باد