شکستن فضاهای متعارف

یادداشتی بر تئاتر امیررضا کوهستانی در مجموعه اکو
شکستن فضاهای متعارف
تئاتر دیوار چهارم باز هم خبر از نگاه متفاوت امیررضا کوهستانی می‌دهد. او این‌بار به سراغ تئاتر محیطی رفته تا متفاوت‌ترین اثرش را در معرض‌دید علاقه‌مندانش قرار دهد.

امیررضا کوهستانی بر آن است در فضایی مشخص به برداشتی نمایشی از آن محیط برسد. گویی نمایشنامه برای آن فضا ترسیم و تنظیم شده است. قرار است داستان در یک گالری و بعد یک تالار نمایش بگذرد. نیمی از آن با بر پا نگه‌داشتن تماشاگران و نیمی هم با نشستن آنان انجام می‌شود. تماشاگر تابع دستورات بازیگران است تا از آنان بخواهند کجا و چطور بایستند و در چه موقعی جلوتر بیایند. داستان بر سر روابط دو آمریکایی است؛ یکی با اصل و نسب آلمانی و دیگری ایرانی. یعنی همه آمریکایی‌ها ریشه‌دار نیستند در آن خاک! مرد آلمانی است و به قول خودش منتقد هنری اما یک دلال و کلکسیونر نقاشی و آثار هنری است. زن هم همسر اوست که بعدها دچار مشکلات قلبی می‌شود و باید منتظر اهدای قلب از دیگران بماند. اما چون این اتفاق دیر می‌افتد، زن خود را به بیمارستانی می‌سپارد که در آن بیماران فقط منتظر مرگ می‌نشینند. تا اینکه یکی حاضر شده از ایران‌ قلبش را به این زن آمریکایی و ایرانی تقدیم کند. دختر به ایران آمده است. نیمه دوم لحظات پس از دورشدن از عمل و بهبودی است. او پیش از رفتن از ایران با همسر آن مرد عرب و اهوازی دیدار کرده است. مرد به‌دلیل قاچاق کالا لنجش را از دست داده و به دستفروشی می‌پرداخته. او که موتورسوار است با زدن موتور به ماشین افراد پولدار از آنان پول می‌قاپیده. اما بار آخربسیارشدید تصادف کرده و مرگ‌مغزی شده است. اما زنش به عربی حرف می‌زند و ما صدایش را نمی‌شنویم و وقتی مترجم انگلیسی- عرب آنها را به فارسی برای تماشاگران ادا می‌کند، متوجه این اتفاقات می‌شویم. زن هم به انگلیسی لهجه‌دار آمریکایی حرف می‌زند که ما فقط صدای فارسی‌شده (دوبله) رامتوجه خواهیم شد. اما زن ممنون است و برای آنان یکی از گران‌ترین تابلوهای نقاشی را هدیه آورده است، بی‌آنکه متوجه باشد این تابلو برای آن زن بی‌خبر از عالم هنر هیچ ارزشی ندارد. زن عرب دوست نداشته که اعضای بدن همسرش را هدیه کند اما با دیدن پول کمی پا سست کرده و حالا پشیمان است. برای همین آمده ندای قلب آن مرحوم در سینه این زن را گوش بدهد. لحظاتی که در آن بغض فروخورده همانند روایت اول موج می‌زند. امیررضا کوهستانی که عاشق بازی‌های مینی‌مالیستی است در ارائه حس درونی خست به خرج می‌دهد. بنا براین از آن فضای مه‌آلود و پر از گریه و زاری فقط یک بغض عمیق و نترکیده را مهیا می‌کند. بازیگران هم تابع این نوع فضاسازی هستند و هر دو استوار و محکم در صحنه‌ها حضور دارند. رامبد جوان یکی از متفاوت‌ترین نقش‌هایش را بازی می‌کند. او دو نقش را برعهده‌ دارد؛ یکی نقش همسر و دومی نقش مترجم اهوازی را. هر دو را هم محکم بازی می‌کند. در اولی به روایت‌های کوچک از یک زن مضمحل و نیمه‌ویران می‌پردازد و در دومی نقش یک مترجم بی‌حوصله را دارد که فقط کلمات و جملات لازم را ترجمه می‌کند. او با چشم و میمیک در روایت دوم بازی می‌کند چون حرکتی ندارد و فقط باید دقیق شود به زبان و گفتار زن انگلیسی و زن عرب. تا دو زبان متفاوت و ماحصل آن را به فارسی بیان کند. تمهیدی که در نوع خود یک امتیاز است برای این اجرا که چگونه می‌خواهد دل تماشاگر ایرانی را به تب و تاب بیندازد تا شنونده این همه ماجرای غریب و انسانی باشد. چون در خصوص پیوند قلب دلالت‌های صریح درباره انسان معاصر خواهد کرد. این حرکت اجباری دلالت بر تپیدن قلب انسان‌ها دارد که هنوز هم به هوای هم زنده‌اند. چنانکه زن آمریکایی نمی‌خواهد از زن عرب‌ دل بکند بلکه درصدد است این تپش قلب از راه دور را ادامه دهد. به هر تقدیر این زن نجات‌یافته و برای خانواده منجی‌اش احساس خوشایندی خواهد داشت. ‌نگار جواهریان هم در القای حس‌های این زن درست وارد بازی شده و نبض تماشاگران را به‌منظور ایجاد همسویی در دست گرفته است. 

دیوار در دو فضای واقعی می‌گذرد و از زبان دختر می‌شنویم که سازمان اکو در جایی واقع شده که متعلق به پدرش بوده و زمان جنگ و موشک‌باران تهران، پدرش در آنجا به تنهایی زندگی را پشت‌سر گذاشته و خانواده آن مرد و این دختر که آن زمان شش ساله بوده‌اند به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. ‌اما دختر همچنان تعلق‌خاطر خود را به وطن و مردمانش حفظ کرده است. به‌خصوص زمانی‌که پیشنهاد قلب پیوندی از ایران به او داده می‌شود. 
امیررضا کوهستانی از داستان‌های رمزآمیز خوشش می‌آید و این‌ بار این رمز و راز را به دوری از وطن و بازگشت دوباره به آن تداعی می‌بخشد؛ حس نوستالژیکی که با یک پیوند قلبی به نشانه‌ای بادوام تبدیل می‌شود. 
شاید دیوار چهارم یکی از آثار ارزشمندی است که تعاریف تئاتر محیطی را هم در خود دارد؛ تئاتری که قرار است در فضاهای واقعی و با ارائه داستان‌های مستند و واریته‌وار اجرا شود. این قصه‌ گفتن امیررضا کوهستانی هم مزید بر علت است تا دیگر شاهد ادا و اطوارهای روشنفکرانه نباشیم و قصه به آدم‌ها و روابط بین آنها جان ‌بخشد. اینگونه است که محیط باورپذیرانه در خدمت اجرا قرار می‌گیرد. همچنین تماشاگر هم حس‌های لازم را برای مواجهه با این سه آدم متفاوت پیدا خواهد کرد که درنهایت نقطه اتصال همه اینها عشق و دوستی خواهد بود. ما ایرانیان در دادن پیام‌های عاشقانه سرآمدیم چون سال‌هاست که در خلوت شعر سروده‌ایم و اهل دل و محبت بوده‌ایم. هنوز هم این حس شاعرانه در ما بیدار است که به بهترین نحو ممکن درباره عشق و دوستی سخن بگوییم. هرچند سخن عاشقانه کوهستانی کمی مستتر است و در فضا چنین حسی القا خواهد شد.

رضا آشفته

 

۱۶ مهر ۱۳۹۱
تعداد بازدید: ۲۶۳
کد خبر : ۶۳۱

نظرات بینندگان

برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.