مرتضی حیدری میگوید: اگر هنر نبود واقعیت ما را خفه میکرد. هنر میآید تا رنج زیستن را بر ما آسان کند.
ﻣﺮﺗﻀﻲ ﺣﯿﺪری ﻣﺘﻮﻟﺪ 1333 ﻛﺎرﺷﻨﺎﺳﻲ ارﺷﺪ ﻧﻘﺎﺷﻲ، دﻛﺘﺮای ﭘﮋوھﺶ ھﻨﺮ و ﻋﻀﻮ ھﯿﺌﺖ ﻋﻠﻤﻲ داﻧﺸﮕﺎه ﺗﺮﺑﯿت ﻤﺪرس و داﻧﺸﮕﺎه ﺷﺎھﺪ است. او ﻋﻀﻮ اﻧﺠﻤﻦ ھﻨﺮھﺎی ﺗﺠﺴﻤﻲ اﻳﺮان، ﻋﻀﻮ ﺷﻮرای ھﻨﺮی ، ﻣﻮﺳﺴﻪ ﻧﺸﺮ آﺛﺎر ﺣﻀﺮت اﻣﺎم (ره) ﻧﯿﺰ هست. ھﻤﭽﻨﯿﻦ طﺮاﺣﻲ ﺿﺮﻳﺢ ﺣﻀﺮت اﻣﺎم ﻋﻠﻲ (ع)، طﺮاﺣﻲﺳﻨﮓ ھﺎی ﺣﺮم اﻣﺎم ﺣﺴﯿﻦ (ع) را ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻋﮫﺪه داﺷﺘﻪ و ﺗﺎﻛﻨﻮن ﻣﻘﺎﻟﻪھﺎیی را در زﻣﯿﻨﻪ ھﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ھﻨﺮی ﺗﺎﻟﯿﻒ ﻛﺮده اﺳﺖ .
آنچه در پی آمده گفتوگویی با این هنرمند نقاش به بهانه آغاز راه کاروان خورشید است.
در برنامه کاروان راه خورشید که در مجموعهی فرهنگی اکو در تهران برگزار شد، این هنرمند نقاش تابلوهایی را با الهام از اشعار مولانا خلق و به بنیاد شمس تبریزی و مولانا تقدیم کرد.
آنچه که از مولانا و اشعارش در ذهن شما جاری است کدام است؟
اشعاری که در تعیین جایگاه انسان در هستی دارد و بسیار به کارم آمده است. همانها که در کلاسهای حکمت و هنر اسلامی تکرار میکنم و نتیجه را در ذهن دانشجویانم میبینم؛ اتفاقا همین وجه از عرفان ممتاز و ضروری است که شان انسان را تعریف میکند.
به عنوان نمونه:
ای رخ گلگونه ات شمس الضحی ای گدای رنگ تو گلگونه ها
این بیت را اضافه کنید به یک هنرمند میگوید:
هیچ محتاج می گلگون نه ای ترک کن گلگونه٬ تو گلگونه ای
او شانی برای انسان قایل است که قالب، هستی و بهشت خدا را انسان می سازد.
باده از ما مست شد، نی ما از او
در هر وجهی که حضرت مولانا حرکت کرده -و در 25 مقالهای که تا کنون نوشتم هم تاکید کردم - بدون استثنا در نقطه عطف آن مولوی گفته قرآن را تبیین کرده است.
این نوآوری هایی که شما در زمینه نقاشی انجام می دهید،مثلا در همین آثاری که در این نمایشگاه با استفاده از اشعار مولانا ارایه کرده اید،چقدر با روح هنر سنتی و اصیل همخوانی دارد؟
شخصی در بارهی کارهای من و نوآوری میپرسید: این نوآوری خطرناک نیست؟ به مدرنیزم نمیکشد؟ گفتم: نه! گفت بحث شما وجههی عرفانی و حکمی دارد حالا این کار ضرر ندارد؟ گفتم وقتی مولانا میگوید:
هرزمان نو صورتی و نوجمال / تا زنو دیدن فرو میرد ملال، یعنی این برای همیشهی تاریخ بشر است. روح بشر آنقدر بزرگ است که این جهان با همهی وسعت و تنوعش باز هم برای او کم است. گفتم نیچه هم تلاش کرده همین را بگوید: اگر هنر نبود واقعیت ما را خفه میکرد. هنر میآید تا رنج زیستن را بر ما آسان کند.
در واقع این میراث مولانا در ذهن و ضمیر شماست که هر لحظه و در هر حالی باشید ...؟
نسخهی مشکلات روحی روانی عصر ما دست مولانا است.
آن همین شعری بود که الآن خواندید؟
وقتی برای این شروع مرا دعوت کردند دیوان شمس را باز کردم ورق دوم نوشته بود:
من طربم طرب منم زهره زند نوای تو
انرژی و نشاط و حرکت در ذهن میدهد.
اگر مولانا نبود در حوزهی فعالیت شما چه میشد؟
دوره ی دانشجوییام مارکسیستهای دانشگاه با ما دوست بودند؛ ما با بچههای چپ و اگزیستانسیالیستها بحث داشتیم. بحث بسیار مسالمت آمیز و دوستانه ولی با هم مثنوی مولوی می خواندیم. یادم است مارکسیستی به پدر دکتر شریعتی میگفت یکی ازهم سلولیها به من گفت پسر تو چه صدمهای زد به انقلاب. گفتم تو انصاف داری؟ پسر من که از تو بیشتر کتک خورده. گفت، او انقلاب مارکسیستی را 20 سال عقب انداخت. مولانا هم جلوی تمام اندیشههای تباه را به میزان زیادی میگیرد. قرآن را میخوانید. مفسران تفسیر میکنند. من بسیاری از آیات قرآن را در نهج البلاغه دیدم. تفسیر فصل العزایم را در کلام نهج البلاغه دیدم . زیباترین شکل تفسیر آن را در مثنوی مولوی
ادعا از تو اجابت از تو ایمنی از تو
روانی آن معجزه است. الآن موسیقیدانهای پاپ و آوانگارد با اشعار مولوی زیباترین و جدیدترین کارها را میسازند. مثلا اگر شما برخی اشعار دورهی قاجار را بخوانید میبینید حتا فهم معنایش برای نسل جدید مشکل است. اما شعر مولوی روان و فصیح برای همهی دورانهاست.
مولانا را خیلیها به عنوان مرد هجرتها میدانند؛ هجرت از هر چیزی؛ موقعیت و مکان و یا پست و سمت حکومتی و... معادل دیگر آن در تاریخ سینوهه است. در مورد هجرت بفرمایید. وقتی این همه تاثیر در حس و حال روانی فردی شخصی - انسانها داشته در زندگی اجتماعی و حتا جنبههای عمومی زندگی امروز ما چگونه است که شاید خیلی تاثیر ندارد؟
بله چون باید جهانی باشد.
خودش میگوید: نیمیم ز ترکستان نیمیم ز قهرستان؛ یعنیخود ظرفیت جهانیاش را دریافته و فهمیده متعلق به جایی نباید باشد. باید هجرت کرده و منتشر کند. خوشحالم که ترکها تلاش میکنند او را به ترکیه نسبت دهند و مولای رومی او را بخوانند. زیرا اگر در ایران بود برای تبیین و معرفیاش باید سخت تلاش میکردیم. ولی الآن منتشر شده. او تقدیرش را میدانست. سفر و کندن را میدانست. در جایی میگوید بکنید. از اینجا حرکت کنید. این درسی است برای همه جا.
دکتر شریعتی با تیزهوشی می فهمد که چرا در مسیحیت تولد مسیح مبنای تاریخ است ولی برای ما نه تولد پیغمبر مبنای اسلام است نه نبوت و بعثت. وقت هجرت و حرکت مبنای تاریخ می شود. با حرکت و انتشار و ساخته شدن در حرکت مبنا می شویم. نه زمان بعثت. زیرا پیامبر برای حضرت علی و چند نفر دیگر خواند. باقی نفهمیدند. هجرت را مولانا خوب می فهمد. ممکن است راجع به تقدیر و جبر کلی شعر گفته و نفی کند ولی به شدت جبری است و تقدیر را پذیرفته و می داند حکیمی که تقدیر می کند کارش درست است.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
معتقد است که او دعا را بر زبان میگذارد:
ای دعا از تو اجابت هم ز تو
عاشقی است که به معبود و معشوقش اطمینان کامل دارد و جایز نیست یکجا در جا بزند.
منظور من برای زمان امروز است. یعنی درس گرفتن از مولانا به عنوان مرد هجرتها که گذشتن و کندن برایش آسان بود.
او جهان را عالی تبیین میکند. حرکت جوهری و خلق مدام که توشویی کویی زولسو در موردش کتاب نوشته او تبیین کرده که جهان دایم نو می شود و در حرکت است و سکون معنا ندارد. سفر حیات ایجاد کرده و جریان ساز است. سعدی با سفر ساخته شد. حافظ عاشق و شیدای گوشه نشین خلوت گزین یک تاثیر دارد و سعدی که شعرش به سازمان ملل میرسد یک تاثیر. هر دو عاشق و شیدا هستند ولی سعدی در سفر حکمت را میفهمد.