داریم به هفت سالگی روز سرد آذری میرسیم که خبری به سرعت، دهان به دهان بچرخد تا تیتر یک دهها روزنامه پایتخت ایران شود.
روزها از پی هم میآیند و میروند و پاییز خاکستری، جاریتر از هر فصل، بزرگی را با خود میبرد، بیاندک رحمی به ماندگان، که سالها باید به انتظار بمانند شاید کودکی به بلوغ برسد و جاهای خالی که روز به روز با دریغ بیشتر میشوند، پر کند.
روزها میآیند و میروند و قراری نیست به عادتٍ نبودنٍ خوبترها و فقدانهایی که به مثابه ضایعههایی است از پی هم.
داریم به هفت سالگی روز سرد آذری میرسیم که خبری به سرعت دهان به دهان بچرخد تا تیتر یک دهها روزنامه پایتخت ایران شود. از نیمههای شب میدانستیم فردا چه روز سردی است.
مرتضی ممیز رفت، با کسوتی چون قافلهسالاری هنر گرافیک ایران، با کولهباری از تجربه و تلاش.
چهارم شهریورماه ۱۳۱۵ شمسی در خیابان مولوی تهران، بازار حضرتی، به دنیا آمده بود؛ مرتضی فرزند محمدعلی و خانم کوچک. در فاصله دهه 40 و 50 به بلوغ حرفهای رسید؛ جهان را دیده و هرچه را که لازم بوده، برگرفته برای ایران آورده است.همدورهایهایش میگویند یکدهه طول کشید که دستاورد دهه گذشتهاش را ببیند. از میان مردم و میدان مولوی آمده بود، هیچگاه ریشههای مذهبی، معنوی و قومی خود را نشکست و دورشان نکرد؛ خوشنویسی، نقشمایهها، هنر اسلامی و هرچیز دیگر را درست کشف کرد و در کارهایش بهکار برد، آن وقت تمامیتاش کامل شد. از همان ابتدا ممیز میدانست که تحصیلات چقدر برای رشته گرافیک مهم است؛ تلاش کرد تا این رشته را از سلطهی نقاشی درآورد و به رسمیت بشناساند و بهترین طراحان را بهعنوان استاد دعوت کند؛ حالا نتیجهاش هویداست و گفته میشود طراحی گرافیک ایران یکی از متحرکترین و بااصالتترین رشتههایی است که بهسرعت جایگاهی را در دنیا بهخود اختصاص داده است.
میگویند هیچکس مانند ممیز اینچنین به کارش عشق نورزید که آن را تشکیلاتی و اجرایی کند. تا آخر عمرش معلمی کرد، انجمنهای متعدد راهاندازی کرد. گرافیک جهان را به ایران و ایران را به جهان شناساند. به تعبیری همیشه نان سفرهاش را بهراحتی که از او توقع میرفت، با جهان تقسیم کرد.
مرتضی ممیز، بهدلیل ابتلا به بیماری سرطان پروستات و عوارض ناشی از آن، دقایقی پیش از نیمهشب شنبه پنجم آذر 84 در بیمارستان آبان- تهران- درگذشت. 45 سال تلاش بیوقفه در عرصه گرافیک معاصر ایران، ایجاد تشکل حرفهیی طراحان گرافیک، خلق فضاهای جدید طراحی، مدیریت هنری و گرافیکی بسیاری از نشریات معتبر ایران، طراحی صحنه و مطرح ساختن گرافیک ایران در صحنههای بینالمللی و بالاخره تدریس و... از ممیز چهرهای منحصربهفرد و فراتر از مرزهای ایران ساخت.
مرتضی ممیز فارغالتحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. گواهینامه طراحی غرفه و ویترین و معماری داخلی از مدرسه عالی هنرهای تزئینی پاریس گرفته بود. او مدیر هنری و طراح گرافیک نشریاتی چون ایران آباد، کتاب هفته، کیهان هفته، فرهنگ کاوش نگین، فرهنگ و زندگی، رودکی، فصلنامه خاورمیانه، گفتوگو و پیام امروز بوده و مسوولیت طراحی صحنه و لباس 14 تئاتر و دو فیلم سینمایی را بهعهده داشت. بسیاری از پوسترهای رویدادها و بیلبوردهای فیلمهای سینمایی مطرح را او طراحی کرده بود.
ممیز کارگردان و طراح سه فیلم کوتاه نیز بود و طراحی و نقاشی، طراحی روی جلد، طراحی اعلان و نشانهها، حرفهای تجربه و سایر مقالهها، ازجمله تالیفات وی بهشمار میرود. سینما و تئاتر ایران وامدار تلاشهای استاد ممیز در عرصهها و مراحل مختلف تولید و پخش فیلمهای سینمایی، متحرک و... بوده و از ذهن خلاقه وی بهره بردهاند: خاک، ملکوت، طبیعت بیجان، غزل، شاید وقتی دیگر، ستارخان، دایره مینا، غریبه و مه، ناخدا خورشید، اجارهنشینها و... با هنرمندی ممیز نقش ماندگار یافت و در خاطره فرهنگی این دیار در قالب پوستر و نشانه خواهند ماند. جایزه و نشان رتبه اول دانشگاه هنرهای زیبا، دیپلم بینال پوستر ورشو، جایزه طراح شاعر از فستیوال فیلم کن، دیپلم برای فیلم یک نقطه سبز از فستیوال مسکو، فیلم برگزیده جشنواره سینمایی بیروت و جایزه ممتاز نمایشگاه طراحی امروز از نشان درجه یک دولتی جمله افتخارهایی است که در کارنامه این چهره ماندگار هنر ایران ثبت شده است. بهزعم بزرگان هنر نقاشی و گرافیک، گرافیک ایران اگر در هر بخش نه، اما در یک بخش بسیار مدیون او است که آن جدی گرفته شدن گرافیک و اعتبار خاص محکم و مستقل گرافیست است.
همه چیز از یاد میرود، ولی مردم اصیل و فرهنگدوست در یاد میدارند که وامدار چه کسی و چه کسانی هستند. آدمها، مکتبها، سبکها، شیوهها پدیدار میشوند، قد میافرازند و از میان میروند و آنچه باقی میماند، معنا و مفهوم تداوم زندگی هنرمند یا فرهنگ در طول تاریخ معاصر است. شاید به حق ما هم بخش عمدهای از این فرهنگ باشیم. تا وقتی میایستیم، میشنویم و میگذریم و چیزی در خاطره ما میماند، معنایش این است که تکههای متعدد و متنوع این فرهنگ درخشانیم.
«مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد»