همۀ ما با بهرام گور، دیوَشتیچ و امیر حسنک که در تاریخ خلق تاجیک جایگاه ویژه دارند کمابیش آشنایی داریم. این سه شخصیت نامدار در دورههای گوناگون تاریخی (بین هر یکی از آنها به ترتیب تقریباً 300 سال فاصلۀ زمانی وجود دارد) و مکانهای مختلف جغرافی (ایران غربی، فرارود و خراسان) زیستهاند و محیط زبانی شان (پارسی میانه، سغدی و فارسی) نیز با هم فرق میکرد. ولی با وجود این همه تفاوتهای زمانی و مکانی و لغوی انگار رشتهای هست که آن سه تن را به هم میپیوندد. آن رشته همانا شجرۀ مشترک آنهاست.
منبعهای تاریخی حکایت از آن میکنند که نسب وزیر دربار غزنویان امیر حسنک به شاهنشاه ایران و نیران بهرام پنجم (گور) رسیده حلقۀ وصل بین آن دو نامور اخشید سغد دیوَشتیچ است. صورت کامل این شجره بنا به منبعها به ترتیب زیر است: بهرام گور← یزدگرد (بزه کار) ← فیروز← سور← سور← سور← دیوَشتیچ← بکر← قاسم← جبرئیل← عبدالواحد← میکال← محمد← عبدالله← ابوالعباس اسماعیل← عباس← محمد← امیر حسنک . به این مناسبت در زیر مختصری از کارنامۀ آن سه تن جهت یادآوری بازگو میشود.
بهرام پنجم پانزدهمین شاهنشاه دودمان ساسانیان بوده در سال های 421-438 میلادی پادشاهی کردهاست. شایان ذکر است که هیج یک از شاهنشاهان ساسانی به استثنای اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان مانند بهرام گور محبوب عام نبودهاست. در چابکی او در جنگ و عشقبازی ها و شکارهای وی داستانهای بسیار نقل کردهاند. بهرام گور در دربار منذر که از امیران عرب حیره بود تربیت شد و بنا به روایتها تاج پادشاهی را از میان دو شیر ربود. او ارمنستان را به ایران دوباره ضم کرد و در کشورهای تابع آزادی دین داد. بعضی منبعها میگویند که مادر بهرام گور زنی یهودی بود که شوشان دخت نام داشت. اگر گفتۀ تذکره نویسان را بپذیریم نخستین شعر پارسی را همین بهرام گور گفتهاست (منم آن شیر گله، منم آن پیل یله / نام من بهرام گور، کنیتم بو جبله) .
اما دیوَشتیچ آخرین شاه سغد بود که در برابر عربها ایستادگی کرد. دستخطهای سغدی و عربی ای که در کوه مغ زرافشان تاجیکستان سال 1932 یافت شدند در بارۀ وضع اقتصادی و سیاسی و رابطههای دیپلماتیک سغدیان معلومات جالب میدهند. دیوَشتیچ فرزند یادخِسیتک از خاندان دهقانان سمرقند بود که نسب شان بنا به روایتها به بهرام گور ساسانی میرسید. خاندان یادخِسیتک که لقب سور داشت در سدۀ ششم میلادی در بخشهایی از سغد حاکمیت یافت. دیوَشتیچ آخرین عضو این خاندان بود که ملقب به سور بود. او در حدود سال 706 میلادی به عنوان پادشاه پنج (پنجکت) برگزیده شده جای شاهزادۀ ترک چوکین چور بیلگه را در این مقام گرفت. دیوَشتیچ هرچند تنها بر پنجکت فرمان می راند اما لقب شاه سغد و فرمان روای سمرقند را نیز برای خود به کار میبرد. او در سالهای 720-721 میلادی پس از عقبنشینی در برابر عربها به دژ کوه مغ پناهنده و سرانجام پس از اسارت در سال 722 کشته شد. بر روی برخی از سکههای دیوَشتیچ نام نَنَه دیده میشود که یا به نام ایزدبانو نَنَه (اناهیتا) اشاره دارد و یا نام دختر چوکین چور بیلگه است که به احتمال زیاد به همسری دیوَشتیچ درآمده بود. یکی از پسران دیوَشتیچ طُرخون نام داشت. ظاهراً همین فرد بود که پس از مرگ پدر و گرویدن به اسلام نام بکر را برای خویش برگزید. شاید هم بکر نام برادرش بود. پسر وی جبریل یا خرمک نام داشت و فرزندان او به دربار امویان و سپس عباسیان رفتند تا این که نوبت به پسران میکال محمد و شاه رسید.
امیر حسنک که وزیر توانای محمود غزنوی و رئیس نشاپور بود به همین آل میکال تعلق داشت. مهمترین منبع که در بارۀ او و میکالیان معلومات ارزشمند میدهد تاریخ بیهقی است. ذکر بر دار کردن امیر حسنکِ وزیر جانگدازترین حکایۀ تاریخ بیهقی است که خواندن آن بدون ریختن اشک دشوار است. پدر وی محمد زمانی که محمود غزنوی سپهسالار سامانیان و ساکن نشاپور بود (سالهای 995-997 میلادی) به او پیوست و از معاشران و ندیمانش شد. اما در سن نسبتاً جوانی درگذشت. در نتیجه سرپرستی پسرش حسن را زعیم و ادیب مشهور و رئیس وقت نشاپور که پسرعموی محمد بود به نام ابو نصر احمد میکالی بر عهده گرفت و به تربیت او پرداخت. ابو نصر دو پسر تقریباً همزاد حسن داشت که در تاریخ بیهقی از آنها با نامهای بو الفضل و بو ابراهیم یاد شدهاست. این دو پسر از ادیبان و شاعران نامی روزگار شدند خصوصاً بو الفضل شاعری دوزبانه و بسیار توانا و مشهور گردید. همین گونه حسن در خانوادهای ادیب و فاضل پرورش یافت تا اینکه شهرت ظرافت و لیاقت او به سلطان محمود در غزنه رسید و وی را به مجلس خود فراخواند و ظاهراً از آن زمان به حسنک شهرت یافت.
بنا به تعلیقات استادان محمد جعفر یاحقی و مهدی سیّدی به کتاب تاریخ بیهقی بحث انگیزترین واقعه در زندگی امیر حسنک در سال 1023 میلادی رخ داد. او به صفت سرپرست حاجیان خراسان روانۀ حج شد و در سفر از خلیفۀ فاطمی خلعت پذیرفت. همین امر سبب اتهام قرمطیگری به حسنک و بقیۀ ماجراها شد. خلیفۀ بغداد در نامۀ خود به سلطان مسعود فرمود که حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و به سنگ بباید کشت تا بار دیگر بر رغم خلفا هیچ کس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد. در نتیجه در سال 1031 میلادی حسنک به درخواست خلیفۀ بغداد و با پافشاری وزیر غزنویان بو سهل زوزنی بر دار آویخته شد. به شهادت ابو الفضل بیهقی هنگامی که مادر حسنک این خبر شوم را شنید مثل زنان فغان نکرد بلکه بگریست به درد چنان که حاضران از درد او خون گریستند. پس گفت: بزرگا مردا که این پسرم بود که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان.
بنا به منبعهای تاریخی میکالیان در عرصههای گوناگون به مرتبههای بلند رسیده به عالمی، شاعری و هنرپروری نیز شهرت داشتند. میکالیان هیج گاه حاکم نبودند بلکه همیشه مایل به خدمت در سطحهای بالای اداری بودند. اعضای این خاندان در دربارهای صفاریان، طاهریان، سامانیان، غزنویان و سلجوقیان منصبهای مهم را اشغال میکردند. توانایی آل میکال در خدمت به فرمان روایان و سلالههای گوناگون بیشک گواه بر استعداد استثنایی و نخبه بودن آنهاست. از این رو میکالیان را میتوان نمادی از تداوم جایگاه اشرافی تاجیکان (ایرانیان) در قرنهای نهم و یازدهم دانست. متأسفانه پس از سدۀ یازدهم میلادی نام این خاندان نامدار که نسبش بنا به منبعها به دیوَشتیچ و بهرام گور میرسید از صفحههای تاریخ ناپدید می شود.
خسرو ناظری
دوشنبه، تاجیکستان